در
قسمت هجدهم توضیح دادم که سازمان خائن و مردم فروش مجاهدین، دنبال مرگ همه ما در عراق و یک تابلوی سیاه و قتل و خونریزی بود، سازمان و رهبری فاسد آن دنبال به کشتن دادن ما بود و اینکه از خون ما در فرنگ، سوءاستفاده کند و بر جنایات بیشمار خود که در قلب های تک تک ما تصویری ماندگار شده بود، سرپوش بگذارد. هر یک از ما که موفق نمی شدیم به یک محل امن برسیم، سازمان آنرا
برای خود یک پیروزی قلمداد می کرد و بقیه را نیز می ترسانید که در صورت خروج از سازمان، مرگ و نیستی در انتظار همه است و آینده ای برای هیچ کس متصور نیست. من هنوز تلاش می کردم یک راه امن برای نجات خودم پیدا کنم.و اما ادامه:
من از این وضعیت خسته شده بودم، همه چیز را تمام شده می دانستم، در این وضعیت نامعلوم، سازمان دنبال شکار کردن مجدد ما بود و می خواست اگر توانست حتی یک نفر از ما جداشدگان را به سازمان برگرداند و ما را درس عبرتی برای دیگران نشان داده و اگر هم کسی جرات پیدا کرده است که جدا شود، او را مایوس کند. سازمان فقط دنبال سیاه نمایی از سرنوشت ما بود. من در اربیل، همیشه چند
سال گذشته و بلایایی را که از سر گذرانده بودیم را مرور می کردم.
همیشه به این مسئله فکر می کردم که اگر همراه گروههای اول به ایران بر می گشتم، الان چند سال بود که به
زندگی برگشته بودم و هر طور حساب کنیم، چندسال جلوتر از امروز بودم. از طرف دیگر فکر می کردم که اگر سازمان در همان روزهای اول، ما را به مرز اردن می برد، الان توانسته بودم پناهندگی گرفته و در گوشه ای در امنیت و رفاه نسبی زندگی کنم و همسرم هم پیشم بود.
آنروزها که در کمپ آمریکایی ها، راه برگشت به ایران باز شده بود، بچه ها دسته دسته به ایران بر می گشتند، همه در درون با این سئوال مواجه بودیم که اگر راه ب رجوی چون به خلوت می رود آن کار دیگر …!...
ما را در سایت رجوی چون به خلوت می رود آن کار دیگر …! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : tabarestan89 بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 3:26